کد مطلب:313744 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:179

صوفی گستاخ تأدیب می شود
عالم متقی، فقیه بزرگوار، آیت الله العظمی سید محمدعلی كاظمینی بروجردی دام ظله العالی، كه صاحب تألیفات سودمند و از علمای تهران و مدافعین مكتب تشیع هستند، نقل كردند:

26. شیخ اسدالله سرپولكی در نجف اشرف از عرفا و جزو سلسله ی تصوف بود. هر هفته دو شب جلسه داشتند و در آن جلسات به همدیگر می گفتند ما عیوب را از خود دور كرده و صاحب مقام و صفایی شده ایم! شیخ اسدالله در یكی از جلسات، می گوید: من در این ماه دو عیب از خودم دور كرده ام و حالا فهمیده ام كه از حضرت ابوالفضل علیه السلام بالاترم! عده ای به وی پرخاش كردند كه این چه حرفی است شما می زنید؟ گفت: دلیل دارم؛ برای اینكه حضرت عباس علیه السلام مجتهد نبود، من مجتهد می باشم. ضمنا استادی هم مثل فلان عارف صوفی دارم كه حضرت چنین استادی نداشت! رفقایش خیلی به او خندیده بودند. آن شب گذشت و فردا در مجمعی كه بنا بود جمع بشوند همه آمدند، ولی از شیخ اسدالله خبری نشد. به همدیگر گفتند: شاید حضرت عباس علیه السلام او را چوبی زده است، درب خانه اش رفته و حالش را جویا شویم.

وقتی كه آمدند و احوالش را پرسیدند، در جواب گفته شد: شیخ از دیشب تا حالا بی هوش بوده است، حالا كه به هوش آمده به حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام رفته



[ صفحه 588]



است. رفقای او به طرف حرم حضرت علیه السلام رفتند و دیدند كه آنجا در حال گریه و ناراحتی به سر می برد. به او گفتند: تو كه دیشب می گفتی من از حضرت علیه السلام بالاترم، حالا چه شده كه متوسل به حضرت شده ای؟! در جواب گفت: رفقا، غلط كردم! رفقایش گفتند: تا مطلب را نگویی تو را رها نخواهیم كرد. گفت:

دیشب كه خوابیدم، در عالم خواب دیدم مردم در باغی جمع شده اند. من هم رفتم. طولی نكشید كه دیدم سیدی بلند بالا و قوی هیكل وارد شد. همه به آن آقا تعظیم كردند و من هم عرض ارادت كردم. بلادرنگ فرمود: شیخ اسدالله، بیا اینجا. رفتم خدمتش، فرمود: دیشب شما گفتی من از حضرت اباالفضل علیه السلام بالاترم و من مجتهدم. سؤالی فرمود، نتوانستم جواب بگویم. فرمود: استادت، فلان عیب و فلان عیب و فلان عیب را دارد، اما استاد من امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهماالسلام و برادرم امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بوده است سپس یك كشیده به من زد و افزود: دیگر از این جسارت ها نكنی! و من از هوش رفتم. وقتی بیدار شدم، نزدیك ظهر بود (ناگفته نماند كه شیخ، نماز صبح را هم نخوانده بود!). وضو گرفتم و به حرم حضرت علیه السلام وارد شدم، عرض كردم:

آقاجان، فدایت شوم، شما شوخی هم سرت نمی شود؟! من غرضی نداشتم، شوخی كردم، شما با یك كشیده پدرم را درآوردی! آمده ام عرض كنم كه غلط كردم و توبه می كنم!